ادبیات و روانشناسی



نیاویزد اگر با سلطه‌ی مردانه‌ام ای زن

غرور دختران را نیز در تو دوست دارم من

 

تو را با گریه‌هایت بی‌بهانه دوست می‌دارم

که خواهد شست و خواهد بردمان این سیل بنیان‌کن

 

من آری گر چه تو چادر ز شب داری به سر اما

قراری با سحر دارم در آن پیشانی روشن

 

تو را من می‌شناسم از نیستان‌‌ها چو بانگ نی

که اکنون گشته در آوازهای تو طنین‌افکن

 

نیستان‌های یک آواز در صد ها و صدها نی

نیستان‌های یک جان در هزاران و هزاران تن

 

غریب من! قدیم است آشنایی‌های من با تو

چنان چون قصه‌ی یعقوب پیر و بوی پیراهن

 

به خوابت دیده‌ام ز آن پیش کاین بیداری مشئوم

در اندازد بساطم را از آن گلشن بدین گلخن

 

همین تنها تو را از سبز و سرخ مسکن مألوف

به خاطر دارم ای رنگین‌ترین گل‌های آن گلشن

 

گل سرخ عزیزم! مثل تو من نیز می‌دانم

که از باغ نخستین از وطن سخت است دل کندن

 

ولی کندم دل و چون تو ز مهر خاکش آکندم

چه مهری! ز آسمانش کندن و در خاکش افکندن

 

دل آکندم ز مهر خاک و افسون‌های رنگینش

فریب شعر و موسیقی و افیون و شراب و زن

 

زنی با سوزهای آشنای غربتی دلگیر

که از هر جا به سوی غربت خود می‌کشد دامن

 

زنی که غم سبدهای بهانه می‌برد پیشش

که پنهانی برایش پر کند از گریه و شیون

 

زنی با شعرهای همچنان از عشق ناگفته

زنی عاشق ولی با ده زبان خاموش چون سوسن

 

زنی کز عشق می‌میرد ولی با حجب می‌گوید

نشان از عشق در من نیست می‌بینید؟ اینک من

 

حسین منزوی


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

pingomatic گروه تشریفات بین المللی باسلیقه خشکبار نیوز قهوه گانودرما نوس پی آریا موزیک فیلینـــگ نوشت گروه کسب و کار گیم اور روان کننده بتن در سیمان تولید و عرضه محتوای آموزشی از دبستان تا دانشگاه